♥♥ ســکـــــوت عــــــــشــــــــــــق ♥♥

اشعار و دل نوشته های عاشقانه

                                بانگ قدم های تو

 

صدای قدم هایم عبور تنهایی ام را در خیابان ها از یادم می برد و تو را کنارم تجلی می کرد نفس هایم امید با تو بودن را در قلبم زنده نگه می داشت و من همچنان ادامه میدادم نگاهم غبار آلود و بارانی به این می اندیشید که آیا می توان با فاصله ها جنگید  ؟سال ها دلتنگی را حس نکرد و به معجزه عشق ایمان داشت .می گریم نه به خاطر دل خویش نه به خاطر ترانه هایی که هیچگاه نخواهی خواند فقط  از برای تو به خاطر تمام وجودت که ثانیه ثانیه خوبیت را فریاد میزند و من از این خوبی بی انتها چقدر فاصله دارم و  تنها میتوانم به عکست خیره گردم و نجواهای دیوار هایی را بشنوم که تو را از من دور و دور تر می کنند و من در باتلاق نا امیدی دست و پا می زنم چون هنوز هم نمی دانم عاشقم هستی یا نه فقط حس میکنم دل تنگم  دلتنگ نفس هایت دل تنگ بانگ قدم هایت که سکوت بینمان را می شکست  و من برای دوری دانه دانه نفس هایت میگریم  برای تمام لحظاتی که بی حضور تو خواهد گذشت  و من همچنان عاشقت خواهم  ماند....

   

+نوشته شده در چهار شنبه 4 آبان 1390برچسب:,ساعت11:34توسط سپیده | |

ميخوام ب
 

تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم  بي تــو میمیرم ..

می خوام بگم تو دنیای منی ..

می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..

می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطر خودت !!

می خوام بگم شدی مجنون  عشقم …

می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم !

می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم ..

می خوام بگم اگه یه روز نبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه !!

می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگيـه !!

می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم …

می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم …

می خوام بگم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم …

می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم …

می خوام بگم بیشتر از عشق لیلی به مجنون  عاشقتم..

می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم !!

می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم !!

می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم ..

می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم …

می خوام بگم هر شب با خیالت می خوابم !!

می خوام بگم جایگاه همیشگی تو ، قلب منه !!

می خوام بگم حاضرم قشنگترین لحظه هام رو با سخت ترین دقایقت عوض کنم ..

می خوام بگم لحظه ای که تو رو میبینم بهترین لحظه زندگیمه !!

می خوام بگم در حد پرستش دوست دارم ….!

        

+نوشته شده در یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:,ساعت11:13توسط سپیده | |

 
بــی احــتـســاب این هــمـه فاصــلـه و شب های بـیـــــداری
تـمام می شود عـمرم،بی آنکـه لــحظه ای مـال من باشـــی
 
دنــیـا را به زانــوی گام های آمـــدنـت مـی کـشـانم اگــــر،
بــه کـوچــکـتـریـن مــعنای بـودن هــــم پـای مـن بـاشــــی

 

چـــه مــی شـــود مــگر،آســـمــان زمـیــن شـو د گـاهــــی
مـن زمـین باشـم،تو قد قطره ای باران آســمـان من باشــی
مـی شـوم هـــزار حـکـایـــت بـــی غـصه بـا خـنـده ی تـــو
مـی خـندم بـه هــزار اگر ،دلیل تبـسمی بر لبان مـن باشــی
ســلام مــــی کـنـــم به هـر واژه کــه از دهـان تـو مـی آیـد!
اگــر بــه کـوتاهـی سـلام یـک آشـنا هـمــ کـلام مـن باشـــی
می تـوان شسـت دریـایی به پاکی یک قـطره اشـک دلتنگی
می شوم هزار دریا اگر با قـطره اشکی دلتنگ مــن باشـی
 
هـــمــه حــســاب لـحـظه هــای مـن بـودن و نـبـودن اســــت
نیست میشوم اگر،به باوربودن یک سایه درکنار مـن باشی
      
 

+نوشته شده در جمعه 29 مهر 1390برچسب:,ساعت11:7توسط سپیده | |

چشم هایم بی هیچ بهانه می خواهند ببارند
دروغ غم انگیز
که سیاهی
تمام وجودم را به بند کشیده است
کجایی؟

بیا بیا
راه را کوتاه کن
از کوچه ها بگذر
و به دیوارها اعتنایی نکن
درها را
پنجره ها را
باز کن
پرده ها را کنار بزن
و شتابان
خودت را به من برسان

و بی هیچ کلامی
از من
هر چه که می خواهی بخواه
تا که من جان نثار تو کنم

+نوشته شده در جمعه 29 مهر 1390برچسب:,ساعت10:53توسط سپیده | |

امیدوار بودم برگردی...

 

مدت ها گذشت ولی من به امید اینکه روزی تو برگردی سر کردم در قلبم را به روزی هر احساس تازه ای بستم فقط به خاطر اینکه تو روزی برگردی و باز هم رویش جوانه عشق را در قلبم ببینم ولی افسوس تو تنها امید زنده بودنم را نیز چون شمعی نیمه جان به سوی خاموشی هدایت میکنی تا مرگم را به چشم ببینی ولی قلب من هنوز هم امیدوار است تو برگردی دوباره ذره ذره وجودمان در پیوندی به نام عشق یکی شود و تو باز هم بگویی دوستت دارم ولی رویا ها به حقیقت نمی پیوندند میترسم از فردا هایی که به انتظار تو خواهد گذشت و گاه پشیمان میشوم از انتظار برای با تو بودن اما فقط برای یک روز هم که شده بگذار باور دارم هنوز دوستم داری و نگه  داری از این عشق اشتباه نبوده است با اینکه می دانم برگشتنت محال است ولی برای هزارمین بار رو به آسمان زندگیم فریاد سر می دهم

                                   دوباره عاشقم باش

 

                  

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:برگشتنت محال-عاشقم باش-رویای محال-برگشتت محاله-برگرد عشقم-امیدوارم برگردی,ساعت10:15توسط سپیده | |

دلم تنگ است....

 

.

 

.

 

دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است


زمان چه دیر می گذرد
و لحظات،حدیث کهنه انتظار را تکرار می کند
من از لحظه لحظه خود خسته ام
من از بیهودگی ها......من از سادگی این همه تزویر
من از شرارت این همه قلب
و بیگانگی این همه صورت خسته ام
من از فاصله این همه دست
و تنهایی این همه دوست خسته ام
من از تکرار این همه روز......این همه شب
این همه حرف......و تکرار این همه درد خسته ام
و من
هنوز در آغاز آوارگی خویش پرسه میزنم
در خیابانهایی که به گرد خورشید می گردند
برای یافتن شانه های دوست مانندی
که بر آن تکیه کنم

    

 

+نوشته شده در دو شنبه 12 مهر 1390برچسب:دل تنگ/دل تنگی/دلم برای کسی تنگ است/دل تنگ تو/دلم برای تو/دیدار تو/دلم تنگ است,ساعت8:21توسط سپیده | |

روزهـای خـوب بـا هـــــم بـودن گذشت

                   همـان روزهـــــــــــــــــــــــــــــــــای پـاییــــزی

کـه بـرایـم خـاطـره انگیـز تـریـــن روزهـا بـود

روزهـایـی کـه بـا چنـد خاطـــره ی

                                   تلــخ و شیـریـــن بـه سـر رسیـــد   

و تنهـا یـادگــــــار از آن روزهـا

یک قلــب شکستــــــــــــــــــه و تنهــاست

روزهـای شیـریـن عـــــاشقـی گذشت

                                        و امروز مـن تنهـای تنهــــایــم

و دلـم هـوای تــــــــــــــــو را کــرده

دلـم تنگـــــــــــ است

                        بـرای آن لحظـه هـای شیـریـن بـا هـم بـودن

دلـم بـرای گـرفتـن دست هــای مهــربـانت

 بـــــوسه هـای عـاشقـانـه

                           و خنـده هـای زیبــایت تنگــــــــــ شده است

کـاش آن روزهـای شیـریـن  تکــرار مـی شـد

کـاش دوبـاره مـی تـوانستـــم

آن صدایــی را کـه شب و روز

                      آرامــــش بخـش ایـن دل تنهـا بـود را بشنـــــوم

تــو رفتـــــــــــی

و تنهـا چنـد خاطــره بـرایـم بـرجـای گذاشتـــی

خاطــره هـایـی کـه هیـــــچ گاه

                      نمـی توانـم فرامــــــــــــــــــــــــــــــــــــوش کنــم

خاطــره هـایـی کـه یـاد آن دلـم را مـی سوزانــــــد

دلــم بـد جـور بـرای تــــــــو تنگ است

چـه عـاشقـانـه دستـانــم را مـی گـرفتـــی

                        و در کنــارم قـــــــــــــــــــــــــــدم مـی زدی

چـه عـاشقـانـه مـرا در آغـــــوش مـی فشــردی

            و مـی گفتــی مـرا دوستــــــــــــــــــ مـی داری

چـه عـاشقـانـه بـــــوسه هـایت دلــم را مـی ربـــود

                       و مـن غـــــرق در رویــاهـا مـی شـــــــــــــــــــــــــدم

دلـم بـرای آن روزهـای پـاییـــزی تنگــــ شده است

تـــــــــو رفتـــی و فــرصت نشـــد

               عـاشقـانـه هـای زرد و نـارنجــی را تقـدیمت کنـــم

فــــــــــرصت نشـد

سـرت را روی زانـوانــم بگــذاری

               و دستــانـم شـانـه ای شـود بـرای نـــــوازش مـوهـایت

فـــــــــــــرصت نشـد

صـورتـم قــرینـه ی صـورت عـاشقـانـه ات را

              در گنـــدم زار طلایــی رنگ رویـــاهـا لمــس کنــــد

فـــــــــــــــرصت نشـد

صـدای خـش خـش بـــرگ هـای پـاییـــزی

               زیــر قـــدم هـای مـا عـاشقـانـه نـــــواختــه شــود

آری تــو رفتـــــــــــی

و اینک سهــم مـن از روزهـــای پـاییـــزی

دلتنگــــــــــــــی هـای گـاه و بیگـاه نـارنجــی

              و کــولـه بـاری از خاطـــرات عـاشقـــانـه ی بـا تـــو بـودن      

در جــاده ی احســاسـی ست

               کـه جــــــاده اش را زرد فـاصــ ـ ــ ـ ــ ـ ــلـه

و احســــاس ش را نـارنجـــی دلتنگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

              نقـاشـــــی مـی کنــــــــــــم

+نوشته شده در دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:,ساعت14:7توسط سپیده | |

 

هميشه قصه تكرار آن دوران شيرين است

و ياد روزهاي خوب رفته

حجم قلبم را لبالب از هراسي تلخ مي سازد

و موج يادها بر ساحل درياي احساسم

چه بي رحمانه مي تازد

+نوشته شده در یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:,ساعت10:11توسط سپیده | |

عشق من با من بمان

 

                                              

وقتی که کلام عشق را آوردی من به تو خندیدم و عشق را ناشناس خواندم ولی تو به من فهماندی که عشق بزرگترین راز زندگیه رازی که اگر آن را بفهمی در گودال عشق خواهی افتاد و دیگر راهی برای بیرون آمدن نداری نمی توانی عشق را فراموش کنی وقتی خود را داخل گودال دیدم که تمام روحم را به تو داده بودم در جسمم چیزی به نام روح وجود نداشت زنده ای بودم ولی هیچ نمی فهمیدم فقط می دانستم چشمانی مرا به دنبال خود می کشد چشمانی که وقتی که به آن خیره می شدم برقی در آن میدیدم که روحی دوباره در بدنم احساس میکردم من عشق را با تو بودن شناختم و در چشمانی که تا به حال ندیدم. من عشق را در لبخند زیبای تو دیدم، که وقتی تو خندیدی زندگی جریان پیدا کرد بمان ای عشق من بمان برای همیشه برای من....!

      

+نوشته شده در شنبه 9 مهر 1390برچسب:,ساعت12:34توسط سپیده | |

عشقم را نه از روی جملات نامه هایم

بلکه از چشمانم بخون!

کلمات عشق با شکوه مرا

حقیر و کوچک می کنند...

برای فهمیدن معنی نگاهم دنبال

کتاب ها نرو...

جوابش را در قلبت خواهی یافت!

+نوشته شده در شنبه 9 مهر 1390برچسب:,ساعت12:20توسط سپیده | |

سکوت من
 
 
 
تنها ، بی همزبان ، خسته و یک سکوت بی پایان
در آغوش تنهایی ، آرام اما از درون نا آرام
میخوانم همراه با سکوت ترانه دلتنگی را…
 
 

میدانم که کسی صدای مرا نمیشنود ، اما چاره نیست باید سکوت این لحظه ها را با فریادی بی صدا شکست .
همدلی نیست اینجا که با دل همنشین شود ، همدردی نیست که با قلبم همدرد شود ، همنفسی نیست که به عشقش نفس بکشم.

سکوت ، سکوتی در اعماق یک قلب بی طاقت ، مثل این دلشکسته که به امید طلوعی دوباره ، امشب را  تا سحر بیدار نشسته .

دیگر صدای تیک تیک  ساعت نیز بیصداست ، زمان همچنان میگذرد اما خیلی کند!

انگار عاشق این لحظه هاست ، با ما نامهربان است ، دوست دارد لحظه های تنهایی را.

خواستم همزبانم دل تنهایم باشد ، انگار که این دل نیز در حسرت روزهای عاشقیست!

و تنها سکوت در فضای دلگیر خانه ، حس میکنم بیشتر از هر زمان بی کسی را .

قطره ای اشک در چشمانم حلقه زد ، بغض گلویم شکست ، و اینبار چند لحظه ای  سکوت با صدای گریه هایم شکست.

اشکهایم تمام شد ، دوباره آرام شدم ، سکوت آمد و دوباره آن لحظه ی تلخ تکرار شد.
   

+نوشته شده در جمعه 8 مهر 1390برچسب:,ساعت16:56توسط سپیده | |

معلم گفت صرف کن رفتن را...!

نوبت من شد!

معلم گفت صرف كن رفتن را؛
و من شروع كردم...

رفتم؛
رفتی؛
رفت؛
و سكوت سرسخت همه جا را پر کرد...
درد احساس فاصله را رو كرد...
آری رفت و رفت...
و من اكنون تنها مانده ام،
اين جا شادی ام غارت شد،
من شكستم در خود،
سهم من غربت شد،
و من دچارش بودم،
بغض و اشک عادت شد،
خاطرات سبزش روی قلبم حك شد،
و حضورش در من آسمانی تر شد،
اشك من جاری شد،
صرف فعل رفتن بين غم هایم گم شد...

و معلم آرام روی دفترم نوشت:
تلخ ترين فعل در جهان است رفتن...

        

+نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت18:42توسط سپیده | |

نمی دانم

 

نمی دانم کدام طوفان سهمگین مرا از نگریستن به چشمان تو دور می کند نمی دانم چه کسی و کجا عشق مرا از لانه قلبت بیرون می راند و پرنده غم و رسوایی را در وجود من به پرواز در می آورد تنها امید روزگاران من ای امیدی که آینه ام را با تو نقاشی نمودم چگونه تنها رهایم ساختی در این دالان سرد تنهایی، افسوس نمیخورم چون هر گاه قلبم از عشق تو لریز شد سکوت نکردم و گفتم تا چه اندازه دوستت دارم ولی تو تنها سکوت را در جواب من بی تاب جایز دانستی و مرا بی قرار تر از قبل نمودی ولی من آرزو کردم روزی در چشمان خمار بی قرارت دوباره بودن را زمزمه سازم  هر چند محال و دوراز دسترس باشد عشق را زمزمه خواهم کرد هرچند...

             

+نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت11:59توسط سپیده | |

یادم باشد...!


  یادم باشد حرفی نزنم که دلی بلرزد؛ خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
  یادم باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست
 
یادم باشد جواب کینه را با کمتر از مهر و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم
  یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم
 
یادم باشد از چشمه درس خروش بگیرم و ازآسمان درس پاک زیستن
  یادم باشد سنگ خیلی تنهاست
  یادم باشد با سنگ هم لطیف رفتار کنم؛ مبادا دل تنگش بشکند
  یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام…
نه برای تکرار اشتباهات  گذشتگان
  یادم باشد زندگی را دوست بدارم
  یادم باشد هرگاه ارزش زندگی از یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی  قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
  یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد
  یادم باشد معجزه قاصدک ها را باور داشته باشم
  یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می شود
  یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم
  یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم ونترسانم
  یادم باشد که زنده ام.....

+نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت11:31توسط سپیده | |

به چه میخندی تو؟

 

به مفهوم غم انگیز جدایی به چه چیز؟

به شکست دل من یابه پیروزی خویش؟

به چه میخندی تو؟

به نگاهم که چه مستانه تورا باور کرد؟

یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکسترکرد؟

به چه میخندی تو؟

به دل ساده ی من می خندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست؟

              خنده دار است بخند

+نوشته شده در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,ساعت20:55توسط سپیده | |

فریادها مرده اند

 

سکوت جاریست

تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است

می گویند خدا تنهاست

ما که خدا نیستیم

پس چرا از همه تنهاتریم؟؟؟؟!!!!

    

             

+نوشته شده در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,ساعت9:57توسط سپیده | |

نگاه تو

با نگاهت گویی قلبم را در سبدی از بلور نهاده اند و من شادی را با ذره ذره وجودم حس میکنم و دوست دارم نگاهم کنی تا ابد چون نگاه تو عاشقانه ترین نگاهی ست که در عمرم دیده ام تمام لحظات زیستنم را به یاد نگاه خمار و بی قرارت سر خواهم کرد لحظات را با نگاه تو آغاز می کنم و سرانجام همه ی دل نوشته هایم نگاه تو را می گذارم تا بی کرانه ها نگاهم کن بگذار ثبت کنم هر لحظه نگاهت را در عمق ذهنم شاید امیدی بود به دوباره هم نفس شدن با توبودن  بوی تو فضای ذهنم را پر کرده و نگاهت پرده چشمان بی فروغم گشته تا ابد به چشمانم بنگر ای زیباترین نگاهی که تا به امروز دیده ام...

+نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:نگاه تو -عاشقانه ترین نگاه- با نگاهت زندم -نگاهم کن-,ساعت18:20توسط سپیده | |

دیگری...

 

                          

اگر امروز روز دیگری بود اگر من کس دیگری بودم شاید فراموش میکردم تمام خاطرات خوب را تمام نفس های عاشقانه ام را ولی من همیشه منم و قدرت مبدل شدن  به کس دیگری ندارم پس فراموشی محال است و باز هم باید آرزوی با تو بودن را در عمق احساسات نهفته پروراند دیگری بودن ساده تر از خودت بودن است ولی به شرطی که بتوانی پرده ای برای همیشه بر پنجره احساسات نسب کنی و تا ابد کس دیگری باشی و همیشه با هم بودنی تو را غرق شادی نسازد ولی باز هم اگر کس دیگری بودم برای همیشه از بی تو بودن می هراسیدم

          

+نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت16:32توسط سپیده | |

تو چی کار کردی با قلبم....

 

                                                                                       نایت اسکین                         

 

همشه خوب بودن همیشه خوبی کردن انسان درمانده می کند برای اینکه از این همه خوبی دل ببرد و دلبسته کس دیگری شود و من مانده ام تو با تمام خوبی هات چه کاری با قلب بی پناه من کردی که عشق را در هیچ کس جز تو جستجو نمی کند هر کس با نگاهی .محبتی در پی یافتن کلید قلب من است و من بی آنکه بدانم هر لحظه هر دقیقه به تو فکر می کنم و گاه با اینکه میدانم برای تو دیگر هیچ هم نیستم ولی نمیخواهم خود را از عشق تو رها سازم دیگران هر چقدر هم خوب و خواستنی باشند باز تو چیز دیگری هستی و من تا ابد آن نگاه معصوم را می پرستم  حتی اگر از نگریستن به آن تا همیشه محروم باشم و هنوز هم نمی دانم تو چی کار کردی با قلبم که هیچ کسی مثل تو نیست؟؟؟

چون نمی آید به ساحل غرقه ی دریای عشق

                              میزند بیهوده از بهر چه چندین دست و پا

                    نایت اسکین

 

+نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت16:32توسط سپیده | |

دلتنگی...

 

 

دلم
برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریا می دوخت
و شعرهای
...
... قشنگی چون پرندگان می خواند
دلم برای کسی تنگ است
کسی که خالی وجودم را
از خود پر  برایش می کرد
و پری دلم را با وجود خود خالی
دلم برای کسی تنگ است
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
دلم برای کسی تنگ است
کسی که من همیشه دلمتنگ می شود
...کسی که من دوستش دارم.

                       

                      

+نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت16:32توسط سپیده | |

بی تاب

 

 

هیچ صدایی در این هیاهو نمی شنوم سکوتی را حس میکنم که سلول

های پوستم زا به درد می آورد آرزوهای خود را در لا به لای اوراق ذهنم مرور

 می کنم چه زیباست کنار تو بودن در میان بازدم نفس هایت نفس کشیدن

 و نگریستن بی پایان به چشمان خمار بی قرارت اما گویی اینها تنها آرزو

های محال من هستند که واقعیت یافتنشان دور و دست نیافتنی ست ومن

تنها در این سکوت درد آور آرزوی با تو بودن را با رویایی محال در آمیخته ام

شک دارم به عشق و به آن منی که شده ام آری عاشقم اما دور از واقعیت

چشمانم را بسته ام تا نبینم فاصله ها را و فراموش کنم تفاوت های آسمان

را با زمین ولی باز هم می خواهم به تو عشق بورزم و قلبم را برای همیشه

 عاشق تو نگاه دارم با اینکه میدانم همه چیز به پایان رسیده است و نفس

هایم دیگر هیچ گاه با نفس های تو در هم نمی آمیزد و تنها این سکوت بی

 سر انجام مرا شکنجه میدهد زیرا تمام هیاهو را در خود کشته و فقط بی

 تابی را به که از همه ی دنیا بریده ام هدیه میدهد بی تابی

      

                 

 

+نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت16:32توسط سپیده | |